جدول جو
جدول جو

معنی شل شدن - جستجوی لغت در جدول جو

شل شدن
(خَ کَ دَ)
ضعیف شدن. سست شدن. (فرهنگ فارسی معین).
- شل شدن پای کسی، آهسته رفتن او برای رغبت به چیزی. (یادداشت مؤلف). ناگهان نرم رفتن در حرکت تندیا متعارف به مناسبت دیدن چیزی و خواهان آن شدن. به سبب توجه به چیزی و رغبت کردن بدان از تند رفتن به نرم رفتن گراییدن...
- ، مجازاً، نمایانی میل کسی به چیزی.
- ، سست شدن در تعقیب کاری. (یادداشت مؤلف) :
چون بدید آن روی همچون برگ گل
مضطرب گردید و شد پاهاش شل.
مولوی (از آنندراج).
، وارفتن. (فرهنگ فارسی معین) ، با آب بیشتری آمیختگی یافتن. (یادداشت مؤلف). آبکی شدن. (فرهنگ فارسی معین)
از کار بازماندن دست و پا که در ارادۀ شخص نباشد. (ناظم الاطباء). لنگ شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شل شدن
از کار بازماندن دست و پا که در اراده شخص نباشد، لنگ شدن، ضعیف شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَگَ تَ)
راست شدن. (ناظم الاطباء) ، چاک شدن. دونیم شدن. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). شکافتن. ترکیدن: چون بنوشت از هیبت سر قلم شق شد و آن سبب بماند تا روز قیامت هیچ قلم ننویسد تا نشکافند. (قصص الانبیاء ص 4)
لغت نامه دهخدا
(سِ گُ دَ)
کنایه از ظاهر شدن و فاش گردیدن. (برهان). ظاهر شدن. (غیاث) (آنندراج) ، خاموش شدن. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 241) :
در این داوریگاه ظلمت نشان
شد از باد شمشیر گل شمع جان.
ارسلان خان والا (از آنندراج).
، کنایه از عظمت و بزرگی یافتن. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فُ شَ دَ)
در تداول، آزاد شدن. رها شدن، افتادن چیزی از دست، سرگردان و ولگرد شدن، سقوط کسی یا چیزی (از بالا به پائین). (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
آب شدن، حل شدن مشکل، مرتفع شدن آن:
باش تا حس های تو مبدل شود
تاببینی شان و مشکل حل شود.
مولوی.
ای لقای تو جواب هر سؤال
مشکل از تو حل شود بی قیل وقال.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خَ خوَرْ / خُرْ شُ دَ)
فرارسیدن شب. (فرهنگ فارسی معین) ، کنایه از آخر شدن ایام جوانی است. (بهار عجم) :
شب شد دگر که تنگ غمت را ببر کشم
چون مرغ پرشکسته سری زیر پر کشم.
قدری شیرازی
لغت نامه دهخدا
(سِ کَ دَ)
کنایه از آلوده شدن. (آنندراج) :
میرسد از سازش ما یار را آلودگی
گر خدا را دست از تخمیر آدم گل شود.
طاهر وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از به شدن
تصویر به شدن
شفا یافتن، نیکو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بر شدن
تصویر بر شدن
بالا رفتن بجای مرتفع رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
پذیرفته نشدن، گذشتن عبور کردن گذشتن، پذیرفته نشدن، مردود شدن رفوزه شدن (در امتحان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رس شدن
تصویر رس شدن
متبلور شدن آن، رست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل زدن
تصویر دل زدن
بی میل شدن و بی رغبت گشتن پس از میل و رغبتی که بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زل زدن
تصویر زل زدن
خیره نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایل شدن
تصویر ایل شدن
ترکی پارسی فرمان بردن گردن نهادن مطیع شدن تسلیم شدن منقار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بدون رطوبت شدن، رطوبت چیزی از بین رفتن بر طرف شدن نم و رطوبت چیزی خشکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تا شدن
تصویر تا شدن
خم شدن، دولا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر شدن
تصویر سر شدن
بالاتر شدن تفوق یافتن: از همه سر شده، مردن درگذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاد شدن
تصویر شاد شدن
خوشحال شدن مسرور گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
آهسته از جائی بیرون رفتن و ناپدید شدن آهسته از جایی بیرون رفتن بدون آنکه دیگران متوجه شوند غایب شدن جیم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بس شدن
تصویر بس شدن
کافی شدن، اکتفاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل شکن
تصویر دل شکن
آنکه دل دیکران را میشکند دلشکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در شدن
تصویر در شدن
داخل شدن، درون آمدن، در رفتن، داخل گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب شدن
تصویر آب شدن
کنایه از شرمنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلد شدن
تصویر بلد شدن
دانستن، آموختن
فرهنگ لغت هوشیار
آزادشدن رهاشدن، افتادن چیزی از دست، سقوط کسی یا چیزی (از بالا یا پایین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل شدن
تصویر گل شدن
تولید گل و لای شدن، آلوده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شق شدن
تصویر شق شدن
چاک شدن دو نیم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب شدن
تصویر شب شدن
فرا رسیدن شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حل شدن
تصویر حل شدن
آب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاغل شدن
تصویر شاغل شدن
کارگرفتن شغلی را عهده دار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ول شدن
تصویر ول شدن
((وِ شُ دَ))
رها شدن، افتادن چیزی از دست، سقوط کس یا چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در شدن
تصویر در شدن
خارج شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آب شدن
تصویر آب شدن
ذوب شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
برطرف شدن، از بین رفتن، منتفی شدن، رفع شدن (مشکل) ، به راه حل رسیدن، راه حل یافتن، به جواب رسیدن، گشودن، گشادن، محلول شدن، مستحیل گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد